تاج یادت نره
گفتم که روی خوبت، از من چرا نهان است؟
گفتا: تو خود حجابی، ورنه رخم عیان است!
از امام مهدی (عج) پرسیدم: به چه علت چهره زیبای شما از من مخفی است، ایشان گفتند: اعمال تو باعث شده که نتوانی چهره من را ببینی وگرنه چهره من آشکار است.
گفتم که از که پرسم، جانا نشان کویت؟
گفتا: نشان چه پرسی؟ آن کوی، بینشان است!
پرسیدم: ای جان من آدرس شما را باید از چه کسی بگیرم تا به دیدارت بیایم؟ گفتند: آدرس و نشان کجا را می خواهی؟ محل زندگی من آدرسی ندارد.
گفتم: مرا غم تو، خوشتر ز شادمانی
گفتا که در ره ما، غم نیز شادمان است!
گفتم: غم تو برای من بهتر از هر شادی دیگری است. گفت: غمی که هر عاشقی در مسیر رسیدن به ما دارد، برای او دلنشین است.
گفتم که سوخت جانم، از آتش نهانم
گفت: آن که سوخت، او را، کی ناله، یا فغان است؟!
گفتم: از دوری شما آتشی در من هست که همه وجودم را سوزانده است. گفت: کسی که واقعا از غم دوری ما بسوزد، کسی صدای آه و ناله اش را نمی شنود.
گفتم: ز «فیض» بپذیر، این نیمجان که دارد
گفتا: نگاه دارش، غمخانه تو جان است!
گفتم: از فیض قبول کن این نیمه جانی را که دارد. گفت: جانت را نگهش دار چرا که خانه غم های توست.